میکلانژ همیشه از لحظهی نخست سعی میکرد که پیکرههای خود را نهفته در بطن سنگی که بر رویش کار میکرد، مجسم کند، و اعتقاد داشت که به عنوان پیکرتراش، وظیفه داردکه پوشش سنگی آنها را برگیرد و آنها را آزاد سازد.
تاریخ هنر (ارنست گامبریج)
ترجمهی علی رامین
صفحههای۳۰۳ـ۳۰۴
سالهاست که این جملهی معروف میکلانژ در ذهن منه و انگار یه جوری روی ناخودآگاهم تاثیر گذاشته، وقتی که ذهنم با یک موضوعی درگیر میشه و تصمیم میگیرم که اون رو در قالب یک طرح برای تبدیل به یک فیلم مستند در بیارم، در مرحلهی اول به نوعی درگیر خودم میشم و دلمشغولیام.اگر بخوام با ادبیات مذهبی در موردش حرف بزنم باید بگم که نفس من به نوعی میخواد خودش رو به موضوع تحمیل کنه و این به قدری شیرینه که غرق در موضوع میشم.
مرحلهی دوم زمانیه که کار جدیتر میشه و شناخت من به تدریج از موضوع بیشتر میشه و تفاوتهای اون با نگاهی که من میخوام بهش تحمیل کنم، خودشو به رخ میکشه. اینجا چالشی بین من و موضوع به وجود مییاد که در نهایت به نفع واقعیتهای عینی که در موضوع وجود داره، تمام میشه.
مرحلهی سوم وقتی که میخوام طرح رو بنویسم، کمکم اون پیکرهای که داخل سنگ وجود داره خودشو خیلی محو نشونم میده و من به خودم دلداری میدم که توانایی تو در کامل دیدن و درست دیدن اون پیکرهاست، پس بیشتر تلاش کن و درنهایت یه طرح اولیه شکل میگیره. اینجا گاهی از خودم میپرسم که تفاوت من با کس دیگهای که بخواد این موضوع رو فیلم کنه، در کجاست؟
در مرحلهی چهارم من درگیر تولید میشم و اونجا این پیکره بیشتر دیده میشه، امکانات موضوع، تواناییهای من به عنوان فیلمساز و البته تهیهکننده در به خدمت گرفتن تمامی عواملی که در شکل گیری بیان بهتر موثرند، قسمتهایی از موضوع که یا در اختیار قرار نمیگیرند( مثل اینکه شخصی به هیچ عنوان حاضر به حضور در مقابل دوربین نشه) یا بخشهایی از موضوع که بیانشون برای سفارشدهنده مطلوب نیست(مثل اینکه فیلم رو برای تلویزیون ایران بسازی و انتقادهایی رو مطرح کنی که سیاستهای رسمی رو نشانه رفته باشه) و کم بودن بودجه و... مثل اون قسمتی از سنگی که میکلانژ روش کار میکرد میمانند که سختیش بیش از قسمتهای دیگه بود و یا با یک ضربه فرو میریخت.پس اینهم به نوعی بخشی از واقعیتیه که من باید قبول کنم در شکلگیری نهایی روایتم نقش مهمی داره و به نوعی باهاش کنار بیام.
مرحلهی پنجم زمان تدوین فیلمه که پیکرهی نهایی فیلم اونجا شکل میگیره و به نوعی تعیین کنندهترین بخش این پنج مرحلهاست. در زمان تدوین من این امکان رو دارم که با توجه به شناخت کاملترم نسبت به موضوع، نوع روایتم رو با توجه به تواناییهای موجودم(راشهای گرفته شده)، منابع آرشیوی که در ارتباط با موضوع وجود دارند و از همه مهمتر گفتار متن تغییر بدم و به پیکرهی دیده شده در سنگ نزدیکتر کنم. البته در این مرحله هم مانعهای عمدهای وجود دارند مثل تصویرها و صداهای بد که ناشی از اشتباه فیلمبردار یا صدابردارند و.....
و در نهایت شاید اثر نهایی اون چیزی نباشه که اول منو به خودش جلب کرده بود. اما آمیزشی میان من و موضوع انجام گرفته که محصولش هم واقعیتهای موضوع رو در خودش داره و هم به نوعی نشانی از من که البته شاید خیلی من رو به رخ بیننده نکشه.
اگر به جای میکلانژ کس دیگهای به اون سنگ نگاه میکرد آیا همون پیکره رو میدید؟